کاسه آش!

ساخت وبلاگ
 

آن شنیدستم که در راهی دراز

پر ز سنگ و خاک و با شیب و فراز

 

یک مسلمان یک مسیحی یک یهود

راه افتادند با هم صبح زود

 

چون که ره سخت است و مقصد بس بعید

تا به شب هم نی توان بر آن رسید

 

طی ره کردند تا وقت غروب

رد نموده کوه و رود و آب و جوب

 

در میان راه در یک روستا

کاسه ی آشی بدادش اوستا

 

کاسه ی آشی پر از ماش و عدس

یک نفر را  سیر می کردی و بس

 

گفت آن مرد یهودی ای مهان

کی خورد آش از میان ما کسان؟

 

آن مسیحی گفت کای یاران من

بشنوید از من شبی را این سخن

 

چون شب است و شب،نباید سیر خورد

هرکه خورد تا صبح خواهد او بمرد!

 

شب بخسبیم و چو فردا سر رسد

یک نفر آن آش را تنها خورد

 

لیک شرطش این بود کاندر میان

هرکه رویا دید بهتر از کسان

 

او خورد آن آش ،بی چون و چرا

نی دهد یک لقمه ای هم آن دو را!

 

رأی او مقبول شد در انجمن

هم بگفتند آفرین بر این سخن

 

صبح شد مرد یهودی گفت زود

خواب شیرینی که آن شب دیده بود

 

گفت دیدم حضرت موسی کلیم

آمد و برمن نشان دادش گلیم

 

سفره ای برآن نهاده از طعام

گفت می خور هرچه خواهی والسلام

 

من بخوردم تا که گشتم سیر سیر

مرغ و ماهی نان گندم آب و شیر

 

آن مسیحی گفت کای مرد یهود

گوش کن خوابم بگویم تا چه بود

 

خواب دیدم از افق آمد مسیح

گفت با آن لحن خود حرفی فصیح

 

کان فلان کاخی که بینی تا به عرش

از غذا و اشربه گردیده فرش

 

داخل کاخت برو پس نوش کن

هرچه گفتم من تو را برگوش کن

 

رو به آن مرد مسلمان کرد و گفت

خواب خود برما نمی باید نهفت؟!

 

زود گو تا تو چه خوابی دیده ای؟

از میان ما چه کس بگزیده ای؟!

 

گفت آن مرد مسلمان آن زمان

خواب دیدم دوش من از بهتران

 

گفت آن موسی و عیسی، خوانِ جود

داده بر اصحاب خود  هر آنچه بود

 

چیزکی در این بساط و فرش نیست

لقمه ای در این مکان و عرش نیست

 

چونکه سیرند آن مسیحی و یهود

نک بخور آن آش را مردانه زود

 

من بکردم آنچه او فرموده بود

خوردمش آن آش را در صبح زود

 

 

"صمد آقا "

خلستان صمد آقا1...
ما را در سایت خلستان صمد آقا1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samadaghao بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 2:30