دف و ساقی

ساخت وبلاگ
دوش مرا ساقی سیمین بری

گفت بزن دف که کنم دلبری

 

جام میی خورد و بمن چند داد

بوسه زلبهای چنان قند داد

 

مست شدم دف بگرفتم بدست

دف زدم و مست شدم مست مست

 

دف زدم و چرخ بزد چون فلک

ساقی شکّر دهن  چون نمک

 

گفت مرا دف که چنین حال چیست

حال دراین دایره انگار نیست نیست

 

مست شوی  دایره گردان شوی

دور از این حال و پریشان شوی

 

حنجره ات زنجره ی  دف شود

عالم و آدم همه چون کف شود

 

کف چو رود عشق بماند بجا

 از همه عالم تو بگردی جدا

 

زنده و مرده همه پیشت یکیست

غیر همان عشق ندانی که چیست

 

خنده زدم بر سخن دف که من

هیچ نفهمم همه از این سخن

 

لیک بدانم چو که بردف زنم

عالم و آدم همه بر کف زنم

 

زنجره دف همه شادی کنان

نعره زنان چرخ زنان هر زمان

 

می روم آنجا که دگر کار نیست

صحبتی جز آن سخن یار نیست

 

دیده نبیند  بجز  از یار هیچ

از سخن عشق تو با من مپیچ

 

نعره زدم دف که چه گویی سخن

این همه عشق است که داری زمن

 

عشق همان زنجره ی  دف بود

تا دل عاشق همه برکف بود

 

عشق همانست که نوشیده ای

لیک تو چشم از همه پوشیده ای


چشم دلت باز کن و عشق بین

پاک بکن قلب خود از خشم و کین

 

چون که کنی پاک دل خود زخشم

عشق ببینی تو عیان با دو چشم

 

ص. آ

 

خلستان صمد آقا1...
ما را در سایت خلستان صمد آقا1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samadaghao بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 13:21